سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

صبح روز یکشنبه، نیمه‏ی شعبان 1429 مقارن با 27 مرداد 87، اول طلوع آفتاب از اتوبوس پیاده شدیم و به طرف «فندق الکوثر» که از قبل برایمان رزرو کرده بودند، به راه افتادیم. مسیر هتل از داخل بازاری می‏گذشت که حرم امیر المؤمنین علیه السلام در انتهایش به چشم می‏خورد.

همان اول کار، یک سیم‏کارت عراقی خریدم و خبر به‏سلامت رسیدنمان را دادالسلام علیک یا ابا الحسن روحی لک الفداءم و خانواده‏هایی (قابل توجه دوستان مجرد!) را از نگرانی رهاندم. از میان بازار آذین‏بندی شده پیش می‏رفتیم و خودمان را هر لحظه به گنبد با عظمت حرم نزدیک‏تر می‏دیدیم. نزدیک دری رسیدیم که تابلو سبز رنگ زیبایی بر فرازش جلوه‏گری می‏کرد: السلام علیک یا ابا الحسن روحی لک الفداء. نوای دعای صباح امیر المؤمنین (ع) از بلندگوی حرم به گوش می‏رسید. عده‏ای جلوتر رفته بودند و ما هنوز به هتل نرسیده، با فرمان عقب‏گرد مواجه شدیم. صاحب هتل، که خیر سرش مسئول امور ما در عراق بود، پس از تأخیر ما هتل را به کاروان دیگری داده بود؛ جالب این‏که ما به خاطر کم‏کاری خودش دیر رسیده بودیم. خسته و کوفته دو برابر راه رفته را برگشتیم و در «فندق الزاهد» مستقر شدیم. هتل که چه عرض کنم؛ از همان جاهایی بود که بعضی «زوّار کش‏ها» در مشهد خودمان زائر را به اسم هتل می‏برند و بندگان خدا را در برابر عمل انجام شده قرار می ‏دهند.

با سیّد حیدر هم‏اتاق شدم. بعد از صبحانه و استحمام، فرصت کوتاهی برای استراحت فراهم شد. قرار بود ساعت 10:30 حرم برویم. برای تکمیل مولودی امام زمان - عجّل الله تعالی فرجه - نتوانستم استراحت کنم. قصد کرده بودم این مولودی را در حرم امیر المؤمنین (ع) بخوانم و عرض ادب کنم.

همراه اهل کاروان، جوان‏هایی که با هزار اشباب الامام الرضا (ع)تیاق راهی زیارت امامانشان شده بودند، به طرف حرم حرکت کردیم. دل توی دلم نبود؛ نمی‏دانستم چه اتفاقی قرار است بیفتد. به اطراف دیوارهای بلند حرم که رسیدیم، گریه‏ام گرفت. برای ورود، به سمت در پایین پای حضرت رفتیم که رو‏به‏روی ایوان طلای با شکوه مولا و موسوم به «باب الامام الرضا (ع)» است. توقع نداشته باشید که بتوانم آن لحظه را توصیف کنم. بعد از سال‏ها یا علی گفتن، حالا بر درگاهش ایستاده بودیم و کاری غیر از اشک ریختن ازمان بر نمی‏آمد. روز عید بود و ما در خانه‏ی آقایی ایستاده بودیم که به یتیم‏نوازی معروف است. از طرف بچه‏ها به آقا گفتم: شما یتیم نوازی و ما هم یتیم؛ کسی که امام زمانش رو نبینه، یتیمه. امروز ذست نوازشتو رو سرمون بکش. های های بچه‏ها بلند شده بود. هیچ‏کس در این دنیا نبود. در خانه‏ی علی (ع) بودیم و شعری به‏جا تر از شاهکار شهریار به ذهنم نمی‏رسید:

برو ای گدای مسکین در خانه‏ی علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

و حاج آقا، پدر یکی از بچه‏های کاروان، ادامه داد:

به‏جز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

دلمان کربلایی بود و نمی‏شد از این بیت گذشت:

به‏جز از علی که آرد پسری ابو العجایب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را

به گواهی همه‏ی بچه‏ها، همه‏ی رنج سفر، و بی‏اغراق همه‏ی غم‏های عالم، در همان لحظه‏ی اول ایستادن بر در حرم مولا از تن و جانمان رخت بر بست. بعد از خواندن اذن دخول، از هم جدا شدیم که تا فاصله‏ی مانده به اذان ظهر، زیارت کنیم.

با پاهایی لرزان وارد تنها صحن و رواق حرم امیر المؤمنین (ع) شدم. عظمت ایوان طلا آن قدر بود که مدام، حقارتم را به رُخم می‏کشید. شبکه‏های ضریح را که در دست گرفتم، یک لحظه احساس کردم که نفسم بالا نمی‏آید؛ کم آورده بودم. درست حالت کودکی را داشتم که در برابر بزرگ‏مردی ایستاده است و هیچ حرفی برای گفتن ندارد. نیازی به اغراق نیست؛ این‏جا ضریح امیر المؤمنین علی علیه السلام، مرد همه‏ی دوران‏ها بود.

زیارت امین الله خواندم و کیف کردم که این بار، در حرم مولا هستم و «السلام علیک یا امیر المؤمنین» را خطاب به خودش می‏گویم. یادم آمد که بارها در حرم امام رضا علیه السلام، این قسمت را به «السلام علیک یا علیّ بن موسی» تغییر داده و در حسرت زیارت علی (ع) سوخته بودم. و بعد، دو رکعت نماز زیارت مزیّن به یاسین و الرحمان و دو نماز زیارت برای حضرت آدم  و حضرت نوح علیهما السلام، که در چند قدمی امیر المؤمنین (ع) مدفونند، پایان زیارت روز اول بود.

عظمت و مظلومیت حضرت در حرمش هم‏زمان به چشم می‏خورد. صحنی کوچک و ساده، اما با ایوانی بسیار بلند و پرشکوه، ضریحی با عظمت و دیوارهای صحن که از فرط بلندی گویی سر به آسمان می‏سایند. بر فراز دیوار در فواصل معین هم پرچم‏های سبزی بر افراشته شده است. با این همه، از در و دیوار حرم غربت و تنهایی می‏بارد.

به شوق خواندن نماز جماعت ظهر و عصر در صحن محقر و خاک گرفته‏ی حرم، بیرون آمدم. اذان تمام شد، اما دریغ از برپایی نماز جماعت. پیش از آن شنیده بودم در حرم امیر المؤمنین (ع) از نماز جماعت خبری نیست، اما باورم نشده بود و به حساب شوخی گذاشته بودم. از خدام حرم پرسیدم و آن‏ها تصدیق کردند که نماز جماعت برگزار نمی‏شود. از علتش که جویا شدم، هر کس چیزی گفت: به خاطر ساخت و ساز داخل صحن؛ شاید روزهای دیگر برپا شود و ... کاشف به عمل آمد که ظاهراً به دلیل اختلاف نظرهای فکری و سیاسی، هیچ‏کس دیگری را قبول ندارد که پشت سرش به نماز بایستد. در هر گوشه‏ای، حاج آقایی (غالباً ایرانی) را می‏دیدی که جلو ایستاده و جماعتی به او اقتدا کرده‏اند. مولا چه‏قدر مظلوم است که خود در نماز به شهادت رسیده، اما در حرمش نماز جماعت برپا نمی‏شود!
بعد از ناهار دوباره بانگ اثاث‏کشی زدند. این بار راهی «فندق نور النجف» شدیم؛ جایی تمیزتر و با امکانات بهتر که سرانجام اقامت‏گاه دائمی‏مان در نجف شد.

این بار در اتاقی 6 نفره با سیّد حیدر، سیّد جلال الدین، یاسر، علیرضا و مصطفی همراه شدم. بعد از نماز مغرب و عشا و شام، مثل جسد افتادیم تا برای برنامه‏های فردا سرحال باشیم.

ادامه دارد ...




موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: گوناگون
به‌تاریخ چهارشنبه 87/9/6 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم